ای آشنا چه شد که تو بیگانه خو شدی؟


با مهرپیشگان ز چه رو کینه جو شدی؟

ما همچو غنچه یک دل و یک روی مانده ایم


با ما چرا چو لاله دو رنگ و دو رو شدی؟

نزدیک تر زجان به تنم بودی ای دریغ


رفتی به قهر و دورتر از آرزو شدی

ای گل که لاف حسن زدی پیش آفتاب!


خشکید شبنم تو و بی آبرو شدی

ای چهره از غبار غمی زنگ داشتی


اشکی فشاند چشم من و شست و شو شدی

از گریه همچو غنچه گره در گلوی ماست


تا همچو گل به بزم کسان خنده رو شدی

سیمین! چه روزها که چو گرداب، در فراق


پیچیدی از ملالت و در خود فرو شدی!